loading...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

بازدید : 1278
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 2:57

او

مادر لشکری از مردهایی

که به امرش سینه سپر می‌کنند

در مقابل دشمن

او

بی بیِ پیر دشت‌هایی که سال‌ها

میزبان گله‌ی سواران مهربان بوده

او

غم‌های بی رنگ و بی شمارش را

توی موهای سفیدش ریخته

و بوی زنانگی اش هر صبح و ظهر و غروب

چادر کلّ کولی‌ها را پر می‌کند

او

نمیه‌های شب

یک تشنه‌ی کشنده می‌شد

بی اینکه بداند ادعا چیست

نشسته در کنج و به دوردست‌ها چشم می‌دوخت

و نمی‌داست

دست‌هایی را که نزدیک به شکارش اند

سربازِ از جنگ بازگشته هیچ نمی‌دانست دوست و دشمن را

ولع به بلعیدن کرّه آهویی که شیر نمی‌خورد

مردهای جنگی بی سلاح یعنی صلح طلب

ولی خوی جنگ به طغیان وامیدارد

او

بی اینکه بداند

او

بی بیِ مو سفیدِ دشت‌ها

«ناصر تهمک»

Let's block ads! (Why?)

منِ در من افتاده
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 52
  • بازدید کننده دیروز : 53
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 56
  • بازدید سال : 281
  • بازدید کلی : 32733
  • کدهای اختصاصی