ای غصهی نهفته لای روزمرگی
زیبای منزوی ، مرا با خودت ببر
گنجشکِ پَر شکستهی در لانهی نمور
این جوجه را بگیر و از افتادگی بپر
احساس میکنی ،جهان توده غم است؟
هی ذره ذره بوسهی پنهانکی بخر
گاهی شبیه آب باش و زندگی ببخش
گاهی کشنده مثل نوکِ جانیِ تبر
گوشِ تو قطعهایست که موسیقیِ مرا
تنظیم میکند ، نه این گیتارِ بیثمر
آی از کسی که خُفته کسی توی سینهاش
وای از تناقضاتِ دو دیوانه توی سر
حَبس انتهای بودنِ پروانهها نبود
پرواز کن، نه پیله، که پَر میکند اثر
«این غایبِ همیشگیِ شعرهات کیست؟»
دنیایی از سکوت در اندام یک نفر...
«ناصر تهمک»