گنجشک خاکستری , علیه خودت با یک واژه شورش کن: "چرا"
مثل نیوتون که پرسید سیب چرا به زمین میافتد? چرا بالا نمیرود? از بدیهیات پرسش کن , از خودت بپرس , از هرچه دوست میداری , از هرچه دوست نمیداری , از هرچه درست است , از حرف زدنت , از زیستت , از باورهایت , از روابطت , از نسبت دیگران با خودت , از گونهها , از سیستمهای موجود , از هستها , از نیست ها , از هرچه عادی و بدیهی به نظر میرسد پرسش کن "چرا"
"چرا"ها پایهی عظیم ترین بناها را متزلزل می کنند. این که علیه پرسشگران در طول تاریخ موضع گرفته شده علتی دارد. پرسشگران چیزی را بدون دلیل نمیپذیرند , حتی زندگی را. کسی اینگونه آزاده خطرناک است . "چرا" , آزادی است.
هیچ کس هیچ وقت هیچ قصهای را برای همیشه ناگفته نمیگذارد.
راهبردهای ترمیمی برای حل مشکلات نوشتندست برداری از انکار... وَ گندی بزنی
حفظِ ظاهر نکنی , جیغِ بلندی بزنی
لاشه را زیر پتو چال کنی , با لبخند
با جسد نصفهشبی حال کنی, با لبخند
رخ که دیوانه شود هر دو طرف باختهاند
مهرهها بازی خود را به تو انداختهاند
پاکت خالی از عشقش دو سه نخ خواهد زد
آخر از سردی این رابطه یخ خواهد زد
روزی از پنجره یک داد به در خواهد رفت
عشقِ جوش آمده یک روز هدر خواهد رفت
خَم و تکدیر, تمام تَنَش از تَن... تَنِش از...
خستگی ,بحث مهمیکه گلو... گردنش از...
صبح خورشیدِ قشنگی به درک خواهد برد
خواب را, قرص بزرگی که مرا خواهد خورد
حرفهام از دهن افتاده و پیک از دستم
خسته گنجشکِ زبانبستهتر از بنبستم
بنشینی به کسی لب نزنی , سرد شوی
پاسخت را ندهد , طرد شوی , مرد شوی
این هیولا به خودش آمده... مو در چنگم
خاکریزم به تو تقدیم.... تماماً جنگم
نامه آلوده به اشک است, چرا باز کنی!
با کسی رفته به پایانه چه آغاز کنی!
باز هم... باز نشد شعر بگِریَم , رفتی
رفته از خانه و من رفته و گفتم... "گفتی"
جیغ در مشت کنی, مشت کنی در جیغش
تیغ بر دست کشی , دست کشی بر تیغش
آخرِ قصه به خون و گِله پایان یابد
کاش , میمرد که این فاصله پایان یابد
هرچه از دست نرفت از بدنت خواهد رفت
دشمنت قتل که کرد از وطنت خواهد رفت
خوابْ چشمانِ کبودست و لبِ تیره ولی...
من پس از رفتن او چیرهتر از چیره ولی...
باز رفتی و نشد شعر بگِریَم... "گفتی"
من فقط عشق, تو را, قرص, به مرهم... "گفتی"
گنجشک خاکستری ، امروز داشتم به دوستم میگفتم آدم تا جداً حالش از خودش به هم نخورد ، خودش را به صورت جدی عوض نمیکند. بعد با خودم فکر کردم مگر من از غصه خوردن متنفر نیستم؟ پس چرا اینقدر غصه میخورم؟ شاید چون غصهها لذیذ اند. به هر حال از چیزهای لذیذ حتی اگر متنفر باشی ، حالت به هم نمیخورد. کاش غصهها با این همه خطری که برای بشر دارند لااقل بد مزه بودند.غصهها سمّ زندگی اند. سم هرچه بدمزه تر باشد کمتر احتمال دارد آدم را به اشتباه مسموم کند. از سمهای خوشمزه باید ترسید.
چگونه بهترین طراحی داخلی را برای مطب خود پیاده کنیماینجا خانهی مجازی من است ، روزنهای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار میزنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.
آشنایی با جزئیات و کاربرد هواکش سانتریفیوژ
اینجا خانهی مجازی من است ، روزنهای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار میزنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.
آشنایی با جزئیات و کاربرد هواکش سانتریفیوژ
ای غصهی نهفته لای روزمرگی
آشنایی با جزئیات و کاربرد هواکش سانتریفیوژتمامِ سیبها را گاز میزنم
هزینه های زندگی در اتریشبی رنگ باید نقشی از فردا کشید و رفت
هزینه های زندگی در اتریشهی زهر ، تو کاری بکن، پایان بده به مار
هزینه های زندگی در اتریشتعداد صفحات : 0